آدم باید تکلیفش با خودش روشن باشد. ببیند چه می خواهد و چه دوست دارد، آنوقت قدم در راه بگذارد. بدی اش این است که رفتن به یک مسیر، نرفتن به هزار مسیر است. اما گریزی نیست. یا با تصمیم خود قدم به راهی می گذاریم یا به دیگران اجازه می دهیم که به جای ما تصمیم بگیرند.
یافتن محیط مناسب هم از دیگر چالش هاست. آیا دور و برمان آدم هایی پیدا می شوند که مسیرشان شبیه مسیر ما باشد؟ شاید موضوعی را دوست داشته باشیم اما در دسترس نبودن محیط مناسب باعث بشود که نتوانیم آن را انتخاب کنیم.
به نظرم پول آخرین موضوعی است که باید ذهنمان را مشغول کند. معمولا آدم هایی که صرفا مسیرشان را پول در آوردن می بینند یا نمی توانند پول دربیاورند یا اگر هم پولی در بیاورند از راه مشروع و اخلاقی آن نمی توانند.
نسیم طالب می گوید اگر فعلا نمی توانیم مسیر خود را انتخاب کنیم، خوب است این سوال را از خود بپرسیم که نمی خواهیم کدام مسیرها را انتخاب کنیم و دوست نداریم به چه آدمی تبدیل بشویم؟ این حذف کردن مسیرها می تواند مسیری که در نهایت باید انتخاب کنیم را واضح تر بکند.
با خودم قرار گذاشته بودم که درباره ی موثر بودن و اهمیت داشتن بنویسم. حالا اما موضوع به نظرم مسخره می آید. از آن جنس سوالاتی است که از بی کاری به ذهن می آیند. بیشتر شبیه هوس است تا سوال. حالا که دارم این ها را تایپ می کنم احساس می کنم آدم های دور وبرم که دنبال موفقیتند چقدر حقیرند. موفقیت هم که برایشان فقط پول است و شهرت. کم اند آن هایی که می گویند من این موضوع را دوست دارم، من عاشق فلان چیزم. همه پول دوست دارند و می خواهند جلب نظر دیگران را بکنند. برای همین هم هست که بیشتر حرف ها مزخرف شده. توصیه ها ی پدرانه می کنند که مثلا تجربه هایشان را به تو منتقل کنند، فکر که می کنی می بینی به تو آموزش پول درآوردن و پدرسوخته بازی داده اند.
از این حرف ها زدن، برای من حداقل حرف اضافه است. به خصوص این روزها که هیچ چیزم معلوم نیست. امروز مشکل اصلی من شناخت مسیر است و محافظت از خود برای حفظ انگیزه. شاید درباره ی این ها نوشتم.