شکری است با شکایت

نوشتن باعث می شود بهتر فکر کنم. آرامم هم می کند. پس می نویسم.

شکری است با شکایت

نوشتن باعث می شود بهتر فکر کنم. آرامم هم می کند. پس می نویسم.

شجاعت سرور فضیلت هاست

ما ناراحت، مضطرب، خشمگین، احساساتی، آسیب پذیر و خسته می شویم. از این ها گریزی  نیست. نکته اما این است که در این اوضاع نمانیم و بتوانیم از این احساسات آزاردهنده به نفع خود و اطرافیانمان استفاده کنیم. متاسفانه  انجام این کار  به سادگی گفتنش نیست. باید خوب و بد زندگی را لمس کرد و این ها همه شجاعت و قدرت می خواهد. اگر قرار باشد از زندگی فقط یک جمله بردارم و بقیه را دور بریزم این را انتخاب می کنم: هیچ وقت ناامید نشو و شجاعت خود را از دست نده. به گمانم همین که انسان زمین گیر نشود کلی از مسیر را آمده. بقیه ی اجزای زندگی- پیروزی و شکست، خوب و بد، کم و زیاد- زینت اند.

برچسب های آماده

به جای افکار منفی مانند: بی عرضگی، بی فکری، بی خاصیتی، بی فایدگی و احساسات منفی مانند: عصبانیت، اضطراب، حسادت ، احساس حقارت و امثال این ها چه کارهایی را می توانیم جایگزین کنیم؟ چگونه می شود  این برچسب هایی  که خیلی هم دم دست هستند را به خود نچسباند؟

شاید پرسش و پاسخ منطقی درباره ی علت به وجود آمدن آن نوع افکار و احساسات راهگشا باشد. معمولا اگر به این شیوه اوضاعمان را تحلیل کنیم به سوالاتی می رسیم که جوابشان را پیدا نمی کنیم و این سوالات بی پاسخ باعث این می شود که نسبت به صحت صفتی که برای خود در نظر گرفته ایم شک کنیم.

اندوه به جای اضطراب

اگر می خواهی تمام نگرانی ها را کنار بگذاری، فکر کن آنچه می ترسی "احتمالا" رخ دهد، "قطعا" رخ می دهد.
سنکا
از کتاب: تسلی بخشی های فلسفه، نویسنده: آلن دوباتن، ترجمه: عرفان ثابتی
_______________________________________________________________________________________________________
اضطراب و نگرانی احتمالا از آنجایی به وجود می آید که منتظر واقعه ای هستیم که نمی دانیم چیست، حدس هایی می زنیم و بارها و بارها گزینه های محتمل خوب و بد را در ذهن خود شبیه سازی می کنیم. در این وضعیت اضطراب را تجربه می کنیم. معمولا هزینه ی مضطرب بودن بیش از فایده ی آن است. برای من که اینطور است. زمانی هم که آن اتفاق انجام شد بیهودگی اضطراب بیشتر به چشم می آید: اگر اتفاق خوب صورت گیرد اضطراب های قبلی بی مورد بودند و  فقط باعث آزار ما شدند. اگر اتفاق بد صورت گیرد با مضطرب بودن علاوه بر بار اندوه، بار اضطراب را نیز به دوش خود اضافه کرده ایم(با فرض اینکه می شود از اضطراب جلوگیری کرد و اندوه مهارناپذیر باشد). اگر ضعیف تر باشیم از دست دادن "گزینه یِ محتملِ خوب " هم می تواند دردآور باشد، حتی بیشتر از دردِ اتفاقِ بدِ صورت گرفته.
پیشنهاد سنکا این است که به جای مضطرب شدن، فکر کنیم که بدترین اتفاق ممکن روی خواهد داد و خود را برای اندوهِ آن آماده کنیم. با این روش هم اضطراب به سراغمان نمی آید، هم  مواجهه با اندوه احتمالی آسان تر می شود و هم  اگر اتفاق خوبی بیافتد خوش حال تر می شویم.

جهان انسان نیست.

جهان انسان نیست. جهان بی رحم نیست،حسود نیست، پاداش دهنده نیست، انتقام گیرنده نیست. جهان اخلاق ندارد. جهان به انسان متعهد نمی شود. نمی توانیم از جهان هیچ انتظاری داشته باشیم. هیچ تضمینی نیست که اگر امروز شرایط ما سخت و دردناک شده، فردا پلی بشود به آینده ای بهتر.  به قول شعبانعلی، نگاه انسان انگارانه داشتن به سیستم ها آفت تفکر است. اینکه ما دوست داریم دنیا به این طریق کار بکند تفاوت دارد با اینکه واقعا دنیا چطور کار می کند.

و این به معنای ناامیدی از زندگی نیست. اتفاقا واقع بینی دشمن ناامیدی است. واقع بینی توان تاثیرگذاری ما را مشخص می کند و موجب می شود انتظارات ما نیز واقع بینانه شود.

تبدیل تجربه به داستان

تجربه ی زیسته شده و  تجربه ای که برای دیگران نقل می کنیم، با هم  تفاوت دارند. اولی مجموعه ای از وقایع درهم و برهم است و تقریبا غیرقابل تعریف اما دومی داستانی است که قرار است معنایی را منتقل کند. ناچار وقایع زیادی که برای  داستان بی معنی و یا بی اهمیت هستند حذف می شوند و یا بدتر از آن قسمت هایی از واقعیت برای تبدیل شدن به داستان تحریف می شوند.

مخاطب اصلی این داستان ها خودمان هستیم نه دیگران. نیاز ما به معنا دادن به وقایع به این خاطر است که بتوانیم هویت خود را تعریف کنیم.

اما چه چیزهایی در این داستان ها گم می شوند؟ چقدر این داستان ها می توانند هویت ما را تعریف کنند؟ آیا اصلا حقیقتی در آن ها وجود دارد؟