دوان رفت بهرام پیش پدر/که ای پهلوان یلان سربسر
بدانگه که آن تاج برداشتم/به نیزه به ابراندر افراشتم
یکی تازیانه ز من گم شدست/ چو گیرند بی مایه ترکان بدست
به بهرام بر چند باشد فسوس/ جهان پیش چشمم شود آبنوس
نبشته بران چرم نام منست/ سپهدار پیران بگیرد بدست
شوم تیز و تازانه بازآورم/ اگر چند رنج دراز آورم
مرا این ز اختر بد آید همی/که نامم به خاک اندر آید همی
*** بهرام نزد پدرش گودرز رفت گفت: پدر! تازیانه ای که نام من بر چرم آن حک شده است در میدان نبرد به دست ترکان افتاده. این ننگ را چه کسی می تواند تحمل کند؟ تیز می روم و تازیانه باز می آورم.
بدو گفت گودرز پیر، ای پسر/همی بخت خویش اندر آری به سر
ز بهر یکی چوب بسته دوال/ شوی در دم اختر شوم فال
***گودرز پیر پسر را گفت: این چه خطری است که می کنی؟ "چوب بسته دوال" که ارزش این کارها را ندارد.
بدو گفت گیو ای برادر مشو/فراوان مرا تازیانه است نو
یکی شوشه زر به سیم اندر است/دو شیبش ز خوشاب وز گوهرست
فرنگیس چون گنج بگشاد سر/ مرا داد چندان سلیح و کمر
من آن درع و تازانه برداشتم/ به توران دگر خوار بگذاشتم
یکی نیز بخشید کاووس شاه/ ز زر و ز گوهر چو تابنده ماه
دگر پنج دارم همه زرنگار/ بر او بافته گوهر شاهوار
ترا بخشم این هفت ز ایدر مرو/ یکی جنگ خیره میارای نو
*** گیو هم زبان به نصیحت برادر گشود و گفت: من تازیانه های نوی فراوانی دارم! یک تازیانه ی زرنگار دارم که با گوهر فراوان آراسته شده است. زمانی که در توران بودم، همسرم فرنگیس در گنجینه ی شاه توران زمین را بر من گشود و گفت هر چه می خواهی بردار و من فقط تازیانه و زره را برداشتم و باقی را "خوار بگذاشتم". یک تازیانه ی دیگر هم دارم که کاووس شاه به من بخشیده است و آنقدر زر و گوهر دارد که مانند ماه تابنده است. به غیراز این ها پنج تازیانه ی زرنگار دیگر هم دارم. این هفت تازیانه را به تو می بخشم و تو را از تازیانه، بی نیاز می کنم. دیگر هم لازم نیست به جنگ بروی.
چنین گفت با گیو، بهرام گرد/که این ننگ را خرد نتوان شمرد
شما را ز رنگ و نگارست گفت/مرا آنکه شد نام با ننگ جفت
گر ایدونک تازانه بازآورم/ وگر سر ز گوشش بگاز آورم
***بهرام سخنان پدر و برادر را شنید و احتمالا گفت: عزیزان! من را چه فرض کرده اید؟ و چرا اینگونه می اندیشید؟ غم نقش و نگار تازیانه ندارم که با تازیانه های زرنگارتان شادم کنید. من از این رو غمینم که تازیانه ی "من" به دست دشمنان افتاده.شما از نقش و نگار تازیانه می گویید و من بیم نام و ننگ دارم. حالا می روم و به هر قیمتی شده تازیانه ام را بازپس می گیرم.
-------------------------
به نظرم دنیا جای بهتری می شد اگر انسان ها در باور و عقایدشان به اندازه ی باور بهرام به نام و ننگ، راسخ بودند و به خودشان احترام می گذاشتند.
-------------------------
پی نوشت1: آن چه زیر ابیات نوشتم، معنای دقیق ابیات نیستند و خواننده ی دقیق می فهمد که چیزهایی کم شده و چیزهایی هم زیاد شده. بعضی ابیات هم به کل حذف شده اند.
پی نوشت 2: برای نوشتن این مطلب از
اینجا و
اینجا استفاده کردم. در اولی می توانید شعر کامل را بخوانید.