شکری است با شکایت

نوشتن باعث می شود بهتر فکر کنم. آرامم هم می کند. پس می نویسم.

شکری است با شکایت

نوشتن باعث می شود بهتر فکر کنم. آرامم هم می کند. پس می نویسم.

رابطه ی "تمرکز داشتن" و "معنای زندگی"

زندگی کردن شبیه نوشتن است. وقتی کارهای پراکنده انجام بدهیم مانند این است در برگه ای چیزی بنویسیم و رهایش کنیم. اگر یک روزمان را به کاری اختصاص بدهیم انگار جملاتی را پشت هم نوشته ایم و سعی کرده ایم که این جملات مفهومی را به ما منتقل کنند. وقتی یک سالمان را صرف چیزی بکنیم، کتابی می نویسیم. کتابی که برخلاف باقی برگه های بی هویت چند کلمه ای و چند جمله ای، گم نمی شوند و همیشه در کتابخانه می ماند.


به گمانم تشبیه خوبی است. به این خاطر که از اهمیت تمرکز داشتن می گوید. تمرکزی که امروز غایب از زندگی بیشتر ماست.


این هم به نظرم اهمیت دارد که: جدای از افراد، موضوع مهم نداریم. سیاست برای سیاستمدار موضوع مهمی است اما برای من سرگرمی است، هر چقدر هم که توهم جدی بودن آن را داشته باشم. به نظرم خیلی مهم است که انسان خودش را با چه چیزی تعریف می کند. آدم های چهل پنجاه ساله ی زیادی را دیده ام که اگر بخواهند از موفقیت هایشان بگویند، بهترین چیزی که به یادشان می آید کنکور قبول شدنشان است. این به نظرم یعنی اینکه آخرین باری که انرژی و زمانشان را متمرکز کردند، هجده سالشان بود.


البته این روزها خودم هم مبتلا به همین مرض ام. می گویند انسان به نداشته هایش فکر می کند. من که اینطورم. درستش می کنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.