آدم باید تکلیفش با خودش روشن باشد. ببیند چه می خواهد و چه دوست دارد، آنوقت قدم در راه بگذارد. بدی اش این است که رفتن به یک مسیر، نرفتن به هزار مسیر است. اما گریزی نیست. یا با تصمیم خود قدم به راهی می گذاریم یا به دیگران اجازه می دهیم که به جای ما تصمیم بگیرند.
یافتن محیط مناسب هم از دیگر چالش هاست. آیا دور و برمان آدم هایی پیدا می شوند که مسیرشان شبیه مسیر ما باشد؟ شاید موضوعی را دوست داشته باشیم اما در دسترس نبودن محیط مناسب باعث بشود که نتوانیم آن را انتخاب کنیم.
به نظرم پول آخرین موضوعی است که باید ذهنمان را مشغول کند. معمولا آدم هایی که صرفا مسیرشان را پول در آوردن می بینند یا نمی توانند پول دربیاورند یا اگر هم پولی در بیاورند از راه مشروع و اخلاقی آن نمی توانند.
نسیم طالب می گوید اگر فعلا نمی توانیم مسیر خود را انتخاب کنیم، خوب است این سوال را از خود بپرسیم که نمی خواهیم کدام مسیرها را انتخاب کنیم و دوست نداریم به چه آدمی تبدیل بشویم؟ این حذف کردن مسیرها می تواند مسیری که در نهایت باید انتخاب کنیم را واضح تر بکند.
خسته شدم از بس در توییتر و سایت های خبری، خبرهای انتخابات را دنبال کردم. از امروز به بعد باید دنبال کارهای شخصی ام باشم. قبلش می خواهم جمع بندی ای درباره ی این انتخابات داشته باشم.
از انتخاب شدن این عوام فریب ها می ترسم. ریاکارهایی که گدایی رای می کنند، یا نمی فهمند که نمی توانند شعارهایشان را عملی کنند و یا دروغ می گویند که در هر دو صورت شایسته ی این منصب نیستند. ایران تحمل یک ا.ن جدید را ندارد. همان هشت سال از سر همه زیادی بود.
صحبت های بعضی ها را که می شنوم با خود می گویم که چرا من یک رای داشته باشم و او هم یک رای؟ ارزش رای من برابر است با این ها؟ دموکراسی مضحک است اما همچنان بهترین روش اداره ی کشور هم همین دموکراسی است (این سخن شبیه نظر آنانی است که می گویند انتخابات در ایران، انتخاب بین بد و بدتر است. که البته من با این نظر موافق نیستم.).
کار زیادی از دستم بر نمی آید. فقط شاید توانستم دو سه نفر که رای نمی دهند را متقاعد به رای دادن بکنم. با طرفداران کاندیداهای عوام فریب هم صحبت کرده ام و می کنم. متاسفانه بیشترشان بعید است نظرشان را عوض کنند. اگر قرار بود بفهمند، تا به حال فهمیده بودند. کم اند بینشان که حداقل جهت دار هم شده مطالعه داشته باشند. کیهان هم بخوانند راضی هستم، نظر مخالف پیشکششان. رای می دهند و شبش می روند سریال های نتفلیکس دانلود می کنند و در تلگرام برای همدیگر استیکر می فرستند و از هوشیاری سیاسیشان خوشحالند.
چنین گفت پیری پسندیده هوش /خوش آید سخنهای پیران به گوش
که در هند رفتم به کنجی فراز/چه دیدم؟ چو یلدا سیاهی دراز
تو گفتی که عفریت بلقیس بود/به زشتی نمودار ابلیس بود
در آغوش وی دختری چون قمر/فرو برده دندان به لبهاش در
چنان تنگش آورده اندر کنار/که پنداری اللیل یغشی النهار
مرا امر معروف دامن گرفت/فضول آتشی گشت و در من گرفت
طلب کردم از پیش و پس چوب و سنگ/که ای ناخدا ترس بی نام و ننگ
به تشنیع و دشمنام و آشوب و زجر/سپید از سیه فرق کردم چو فجر
شد آن ابر ناخوش ز بالای باغ/پدید آمد آن بیضه از زیر زاغ
ز لا حولم آن دیو هیکل بجست/پری پیکر اندر من آویخت دست
که ای زرق سجادهٔ زرق پوش/سیهکار دنیاخر دینفروش
مرا عمرها دل ز کف رفته بود/ بر این شخص و جان بر وی آشفته بود
کنون پخته شد لقمه خام من/که گرمش بدر کردی از کام من
تظلم برآورد و فریاد خواند/که شفقت برافتاد و رحمت نماند
نماند از جوانان کسی دستگیر/که بستاندم داد از این مرد پیر؟
که شرمش نیاید ز پیری همی/زدن دست در ستر نامحرمی
همی کرد فریاد و دامن به چنگ/مرا مانده سر در گریبان ز ننگ
فرو گفت عقلم به گوش ضمیر/که از جامه بیرون روم همچو سیر
نه خصمی که با او برآیی به داو/بگرداندت گرد گیتی به گاو
برهنه دوان رفتم از پیش زن/که در دست او جامه بهتر که من
پس از مدتی کرد بر من گذار/که میدانیم؟ گفتمش زینهار!
که من توبه کردم به دست تو بر/که گرد فضولی نگردم دگر
کسی را نیاید چنین کار پیش/که عاقل نشیند پس کار خویش
از آن شنعت این پند برداشتم/دگر دیده نادیده انگاشتم
زبان در کش ار عقل داری و هوش/چو سعدی سخن گوی ورنه خموش
_______________________________________________________
این شعر را خیلی دوست دارم. هم مفهوم زیباست و درست و هم طرز بیان و داستان گویی شیخ سعدی، فوق العاده است. سهل و ممتنع صفت درستی است برای این شعر. پایین این شعر خیلی ننویسم بهتر است. به قول سعدی:
زبان در کش ار عقل داری و هوش/چو سعدی سخن گوی ورنه خموش
دوستی داشتم که خیلی برایم سخت بود منطق حرف هایش را درک کنم. داشتیم قدم میزدیم، یکهو نمی دانم چه شد که گفت: دیگر نمی خواهم مسواک بزنم!
گفتم: چرا؟!
گفت: برای اینکه مسواک دندان ها را خراب می کند!
جا داشت که همان جا سر به کوه و صحرا می گذاشتم. لطف خداوندهم بود که ناکارش نکردم. به جایش پرسیدم که چگونه به این کشف محیرالعقول نایل شده؟ فرمودند که درباره ی انسان های قدیم مطالعه داشته اند و تمام عکس هایی که از فسیل های انسان های کهن مشاهده کرده اند، دندان های سالمی داشتند. از آنجا به این نتیجه رسیدند که مسواک برای دندان ها مضر است. مسئله را به اینجا هم ختم نکردند. نظام سرمایه داری را نقد فرمودند و دست های پنهانی را پشت این قضیه یافتند که این همه سال ما را فریب می دادند. مزخرفات دیگری هم اظهار داشتند که خوشبختانه فراموششان کرده ام.
چند روز از ملاقاتم با آن دوست دانشمند می گذشت اما حرف هایش همچنان در گوشم تکرار می شد-این البته جدید نیست و از خصوصیات بد حرف های مزخرف است - به خصوص وقتی مسواک می زدم.
از گوگل سراغ اجدادمان را گرفتم. ویکی پدیا فسیل های انسانی را بر اساس تاریخ ردیف کرده بود(اینجا). دیدم که خیلی هم بی راه نمیگفته. خیلی ها دندان داشتند و بعضی هم دندان هایشان کامل بود. از بعضی هم فقط فک و دندان باقی بود! اما خوب، هنوز تا تحریم مسواک و خمیر دندان کلی راه بود. حقیقتش از قبل یک فرضی در ذهنم وجود داشت و آن اینکه سن این انسان ها در لحظه ی مرگشان کمتر از آن بوده که دندانشان خراب بشود. این هم از این حقیقت می آمد که متوسط عمر گذشتگان ما خیلی کمتر از امروز بوده. سن فسیل های دندان دار فرض مرا تایید می کرد. خیلی از آن فسیل ها برای بچه های زیر ده سال بود و بعید می دانم که هیچ کدام بالای بیست سال می شدند.
خلاصه اینکه دوست دانشمند عزیز! دوست نداری مسواک بزنی، نزن! ولی تو را به خدا با این سطح از شعورت، خودت را با اسکلت های 1.5 میلیون ساله مقایسه نکن.