"مدل ذهنی" ابعاد مختلفی دارد. به نظرم ، بررسی مدل ذهنی از نظر میزان سهم "خود" و "دیگران" در افکار و خیال و رویاهایمان، می تواند اطلاعات خوبی به ما بدهد. "دیگران" به معنای افرادی که خارج از دایره ی خانواده یا دوستان قرار می گیرند.
در رویاهایمان چقدر "دیگران" حضور دارند؟ اگر قرار باشد کاری را شروع کنیم، چقدر به منافع "خود" و چقدر به منافع "دیگران" فکر می کنیم؟ اگر به "پول" درآوردن فکر می کنیم، به خود فکر کرده ایم(آدم های زیادی را دیده ام که غیر از پول، سخت می توانی چیزی پیدا کنی که به هیجانشان بیاورد).
خود خواهی فقط برای "دیگران" بد نیست، بلکه ممکن است در بلند مدت دودش به چشم خودمان برود. نوعی نداشتن "تفکر سیستمی" است.
باید برای اینکه سوالات بهتری از خود بپرسیم، تمرین کنیم. و معمولا سوالات خوب آن هایی اند که "دیگران" هم در آن ها حضور دارند.
یاد گرفتن چیزهای جدید به این دلیل سخت است که شما را تبدیل به انسانی مخالف با عقاید قبلی خود، می کند.
و ما برای این کار طراحی نشده ایم.
فیلتر حبابی ذهن(درباره ی فیلتر حبابی اینجا را بخوانید-مترجم) و کمبود کنجکاوی ما نوعی دفاع از خود است. ما از خودمان با "اوکی" کردن همه چیز و نگه داشتن آن ها در حداقل مطلوبیت ممکن، محافظت می کنیم.
جایگزین این طرز فکر نوعی از زندگی است که در آن عقایدمان به چالش کشیده بشوند. سفری برای یافتن عقاید موثرتر، و نه یافتن پایداری بیشتر.
اصل مطلب را در وبلاگ ست گادین بخوانید.
پی نوشت 1: مترجم نیستم. این هم برای یادگیری زبان است. اهل فن غلط زیاد پیدا می کنند و باید ببخشند.
پی نوشت 2: شاید هر از چند گاهی مطلب کوتاهی را ترجمه کردم. ست گادین گزینه ی خوبی است. کوتاه و موثر و تفکر برانگیز می نویسد. اگر عمری باشد بیشتر از او خواهم نوشت.
پی نوشت 3: عنوان مطلب این است:"Defending myself (vs. offending myself)"برای معنی واژه ی "offending" واژه ی "توهین کردن" را استفاده کردم و این واژه ای نیست که منظور نویسنده را درست برساند. شاید بهتر بود به جای آن از "حمله کردن" استفاده می شد. " دفاع از خود در مقابل حمله به خود" به نظر قابل قبول تر می رسد.
با خودم قرار گذاشته بودم که درباره ی موثر بودن و اهمیت داشتن بنویسم. حالا اما موضوع به نظرم مسخره می آید. از آن جنس سوالاتی است که از بی کاری به ذهن می آیند. بیشتر شبیه هوس است تا سوال. حالا که دارم این ها را تایپ می کنم احساس می کنم آدم های دور وبرم که دنبال موفقیتند چقدر حقیرند. موفقیت هم که برایشان فقط پول است و شهرت. کم اند آن هایی که می گویند من این موضوع را دوست دارم، من عاشق فلان چیزم. همه پول دوست دارند و می خواهند جلب نظر دیگران را بکنند. برای همین هم هست که بیشتر حرف ها مزخرف شده. توصیه ها ی پدرانه می کنند که مثلا تجربه هایشان را به تو منتقل کنند، فکر که می کنی می بینی به تو آموزش پول درآوردن و پدرسوخته بازی داده اند.
از این حرف ها زدن، برای من حداقل حرف اضافه است. به خصوص این روزها که هیچ چیزم معلوم نیست. امروز مشکل اصلی من شناخت مسیر است و محافظت از خود برای حفظ انگیزه. شاید درباره ی این ها نوشتم.